شعر واقف
حس می کنم حریر حضورت را در لحظه های سختی تنهایی
بوی تو در فضاى زمان جارى ست مانند عطر پونه ى صحرایی
در برف زارِ سردِ دلم کرده ست اى نرگس بهارى من سبزت
تقدیر ، این مقدّر بى برگشت، تقدیر، این سفیر اهورایى
می گوید از یکی شدنم با تو احساسم ، این لطافت سحرانگیز،
حسّم به من دروغ نمی گوید درپیشگاه اقدس شیدایى
بوی تو را شنیده ام از باران، بارانِ چشم هاىِ غزلْ کاران
در آبسال سبز غزل کاری با رمزِ صبح شرجى ِرؤیایی
آتش زدى به ظلمت ایمانم ، برداربستِ طاقت ِ بنیانم
با چشم و روى ِ روشن ِ خورشیدى ، با گیسوى طنابى یلدایى
عاشق که مى شدم نهراسیدم از فتنه هاى واهى بدنامى
از آن که گفته اند که مى ارزد ، عاشق شدن به فتنه ى رسوایى
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۰ ساعت 23:1 توسط خانم (م)محمودزاده
|
اینجانب (م ) محمودزاده دانشجوی رشته روابط عمومی ساکن استان آذربایجان غربی شهرشتان چایپاره هستم علاقه زیادی به این رشته دارم از تمام اساتیدم مخصوصآ استادان گرامیم (آقای :زاهدی)(آقای :بهرامیان )(آقای :فداکار )و آقای محمدپور نهایت تشکر و قدردانی را دارم. از جناب آقای دکتر عباسیان هم نهایت تشکر را دارم که ما را در تمام مراحل یاری میکنن.