درزبان عربی اصطلاح ثقافه را دانشمندان علوم اجتماعی عرب معادل آن قراردادند.  ازریشه ثقف،  یثقف،  ثقافه به معنی آموختن،  ماهرشدن ویافتن آمده.

مفهوم فرهنگ

 

 درادبیات فارسی برحسب زمان( قبل وبعدازاسلام) با مفاهیم مختلف بکاررفته است،  ازجمله:  به معنی دانش وحرفه وعلم. درکتب لغت،  معانی متعددی برای فرهنگ آمده است،  ازجمله:  دربرهان قاطع آمده:  « بروزن فرهنج است که:  علم ودانش وعقل وادب،  بزرگی وسنجیدگی. وبا شروع تعلیم وتربیت جدید درایران،  واژه فرهنگ به معنی آموزش وپرورش به کاررفت ووزارتخانه‌ای که به امر تعلیم وتربیت می‌پردازد ازوزارت معارف به وزارت فرهنگ تغییرنام یافت وامروزه آن وزارتخانه باوجود اینکه ازفرهنگ به «آموزش وپرورش» تغییریافته ولی اصطلاح فرهنگیان منحصراً به آموزگاران ودبیران وبطورکلی کارمندان آموزش وپرورش اطلاق می‌شود. درزبان روشنفکران اصطلاح« با فرهنگ» مترادف با کلمات مبادی آداب،  اهل مطالعه،  خوش مشرب  وکسی که فاقد  اینها باشد «بی فرهنگ» نامیده می‌شود،  واصطلاح فرهنگ اسلامی درآثار علمای دین وروحانیان غالباً به معنی بینش واصول وفروع دین ومسایل فرهنگی ونظری درمعتقدات اسلامی است ومعادل اصطلاح معارف اسلامی به کارمی رود. ودربیان « فرهنگ اسلامی» بیشتر برایدئولوژی تکیه می‌شود.  

 تعاریف فرهنگی ظاهراً به دویست یا سیصد حتی بیشترمی رسد.  تعریف تأیلر درسال 1871 درکتاب فرهنگ ابتدایی به عنوان تعریفی جامع ومانع معروف شده است:  فرهنگ مجموعه  پیچیده ایست که شامل معارف،  معتقدات،  هنرها،  صنایع،  فنون،  اخلاق،  قوانین،  سنن وبالاخره تمام عادات ورفتار وضوابطی است که فرد بعنوان عضو جامعه،  ازجامعه خود فرا می‌گیرد ودربرابر آن جامعه وظایف وتعهداتی رابرعهده دارد.  

تفاوت فرهنگ وتمدن

 

 گروهی ازمحققین فرهنگ رابه دوبخش مادی وغیرمادی تقسیم نموده‌اند،  منظوراز فرهنگ مادی مجموعه پدیده هایی که محسوس وملموس وقابل‌اندازه گیری با موازین کمی وعلمی است. مانند:  فنون،  ابزارهای کاربردی  وتولیدی،  داروهای شیمیایی،  وسایل موتوری،  ابدعات برقی. . . .

 

 وفرهنگ غیرمادی:  به موضوعات ومسایلی گفته می‌شود که قابل‌اندازه گیری با موازین کمی نیست وبه آسانی نمی‌توان آنها را مقایسه وارزیابی نمود مانند:  معتقدات،  ضوابط خویشاوندی،  زبان،  هنر،  ادبیات ورسوم. . . که هویت فرهنگی یک جامعه را تشکیل می‌دهد و بالطبع ازدست دادن یابه عاریت گرفتن آن ضایعه‌ای است که قومیت یک گروه اجتماعی را تهدید می‌کند درصورتی که فرهنگ مادی را می‌توان با گرفتن ازفرهنگهای دیگرتوسعه داد و غنی ساخت.

 

برخی ازتقسیم بندی ها فقط فرهنگ غیرمادی را فرهنگ دانسته و مطالعه آن را کار مردم شناسی،  وفرهنگ مادی را تمدن دانسته وتحقیق درباره آنر ا موضوع جامعه شناسی می‌دانند.

 

لذا طبق این تقسیم بندی فرهنگ امری ذهنی است وتمدن امری عینی همچنین می‌توان پنداشت که فرهنگ با ذات وجود انسان ارتباط دارد وفضایل وکمالات انسانی ازطریق فرهنگ به انسان آموخته می‌شود وازاین وجه شاید بتوان اظهارنمود فرهنگ فصل ممیز بین انسان وحیوان است. رابطه فرهنگ وتمدن بسیار تنگاتنگ است چرا که تمدن درعربی از ماده « مدن» اخذ شده که معنای آن اقامت کردن است.  ودرانگلیسی ازواژه Civilization به معنای استقراریافتن است. که درتعریف اجتماعی،  همان شهرنشینی است اما فرهنگ که Cultureاست،  درادبیات لاتینی به مفهوم پرورش نفس آمده ودرزبان یونان باستان فقط مفهوم پرورش ازآن استفاده می‌شود.  این دومعنا تقریباً با آنچه ما ازاین دوواژه درعمل برداشت می‌کنیم تشابه دارد،  چراکه مادرعمل معتقدیم اگرانسانی نفس خویش را پرورش داد وتربیت کرد، آدم با فرهنگی است،  ولی درباره‌ی تمدن معتقدیم آدمی متمدن است که بتواند اجتماعی زندگی کند،  تعاون داشته باشد، 

 

حکومت درست نماید اموراجتماعی خودرا نهادینه وقانونمند نماید. . . واگرفرد یا جامعه‌ای دارای این ویژگیها باشد،  اورا شخص یا گروهی متمدن می‌نمامیم. معنای فرهنگ دینی وفرهنگ مدرن

دین درمعنای واقعی یک جهان بینی است که دارای فرهنگ خاص است اما درجامعه شناسی،  که علم مطالعه نهادها وسازمانهای اجتماعی برای کشف قوانین حاکم براین نهادها ونحوه تکوین وتکامل آنها است،  دین یک نهاد درکنار نهادهای دیگر اجتماعی است. طبق این تقسیم بندی اگربتوان تعریفی برای این دواصطلاح درنظرگرفت می‌توان فرهنگ دینی باتوجه به آثار علمای دین،  بینش،  اصول وفروع دین ومسایل فکری ونظری درمعتقدات دانست دراین تحقیق،  کاملترین فرهنگ دینی،  یعنی فرهنگ دینی اسلامی مدنظراست،  که هم جنبه معنوی فرهنگ را مورد توجه قرارمی دهد وهم درجوهره و ذات خویش با بخش مادی فرهنگ (تمدن) معارضتی ندارد چنانچه درتعالیمی که ازکتاب وسنت درباب علم وعلم آموزی آمده آیات واحادیث فراوانی وجود دارد که به ارتباط با دیگران سفارش می‌کند ازجمله:  سخنان رابشنوید وبهترین آنها را انتخاب کنید. علم آموزید هرچند درچین باشدعلم آموزید هرچند در دست یک منافق باشد.

 

 دیدگاه اسلامی چون هیچگاه قومی و محلی نبوده و خود را متعلق به جامعه خاصی نمی‌داند بلکه دیدگاهی به وسعت بشریت دارد. به همین دلیل حکمای اسلامی می‌توانسته‌اند عناصرمثبت واصیل را درفرهنگهای دیگربشناسند وآن را درفلسفه خویش بگنجانندودرنظام فکری خود جذب کنند. به همین دلیل همیشه امکان گفتگوی بین اسلام ودیگرمکاتب وجود دارد. وهمین وسعت نظر وارتباط وهم سخنی با دیگراندیشه ها وفرهنگها ضامن حیات وپویایی آن بوده است. ومنظوراز فرهنگ مدرن دیدگاه جدید نسبت به خدا،  انسان وجهان است که ازدوره« نوزایی علم» یا رنسانس دراروپا مطرح شده است. بارجوع به فرهنگ وتاریخ تمدن اروپا بتدریج می‌بینیم که درقرون 15 و16 افراد وعلما درعقاید خویش تردید وبازنگری کرده ومذهب سنتی کاتولیک رومی زیرسوال رفت ونسل جدید مسیحی به تدریج ازسنت به سوی،  آگاهی انتقادی حرکت کرده است ودرقرن 17 که قرن روشنفکران و تحلیل‌های غیردینی است به نوعی خودآگاهی غیرمذهبی رسیده قرن 19 قرن ایدئولوژیهای بشری ازقبیل فاشیزم، لیبرالیزم سرمایه داری،  استالینیزم. . . است که همگی دیدگاهی خاص نسبت به خدا وانسان وجهان را ارائه می‌دهند.

 

 

بررسی برخی تفاوتهای مبانی فرهنگ دینی ومدرن

 

 دراین مقایسه فرهنگ دینی اسلام بیشتر مدنظر می‌باشد زیراعلیرغم نزدیکی وشباهتهایی که میان بخشهایی ازالهیات مسیحی وکلام اسلامی وجود دارد بی تردید نسبت کلیسای کاتولیک رم ومسیحیت قرون میانه با مدرنیته،  با نسبت اسلام به مدرنیته متفاوت است.  زیرا سکولارلیزم ورفورمیزممذهبی پاسخهایی به مسیحیت قرون میانه بوده‌اند ونمی توانند پاسخها وواکنشهای صحیحی دربرابر اسلام باشند. درمقایسه مبانی فرهنگ دینی ومدرن اختلافات زیرقابل توجه است:

 

درفرهنگ دینی : خداوند به عنوان خیراعلی که سیرهمه چیز به سوی اوست تعریف می‌شود. کارسازی یا مداخله خداوند درامور جهان،  رابطه‌ای کاملاً مستقیم وفعال است چرا که خداوند علت العلل یا علت اولیه هررویدادی است هم چنین علل طبیعی ثانویه متکی به تأییدات خداوند است. درحالیکه درقرن هفدهم به بعد این آموزه ها هرچند انکارنمی شد بلکه بیشتر نادیده گرفته می‌شد چون توجه قاطبه‌ی اهل علم به علل طبیعی معطوف شده بود.

 

چنانچه درنگاه گالیله خداوند فقط آفریننده اصلی اسمهایی است که با یکدیگرهم کنش دارند وهم علت ها ومعلولهای بعدی درآنها جای دارند. طبیعت،  بعدازآفرینش دیگرمستقل وخودبسنده به نظرمی آمد. درنزد اسپینوزامفهوم سنتی خدا کنارگذاشته شد وگفته شد جهان یک نظم ونظام مکانیکی وریاضی است وبه هیچ معنایی انسانی واخلاقی نیست خدا دردیدگاه نیوتن به عنوان «رخنه پوش طبیعت» معرفی شد که برای پرده پوشی وتوجیه برخی مواد مجهول عالم بدان متوسل می‌شدند.

 

این مسیرتاآنجا پیش رفت که سرانجام به هیأت معمار بازنشسته یا خدای بی عملی که درخداپرستی طبیعی( دئیسم) مطرح است. سپس هیوم با توسل به تعبیرات شکاکانه‌ی فلسفی زمینه رابرای رواج تفکر امانیستی فراهم نمود. درقرن نوزدهم اصطلاح مذهب انسانیتکه معادل نوع دوستی بکارمی رفت توسط فویر باخ ماتریالیست مطرح شد به این مضمون که انسان خداوند انسان است.  این تفکر توسط آگوست کنت فرانسوی رواج یافت. اوامکان نهایی شناخت اثباتی انسان را درحکم همان شناخت مطلقی دانست که ادیان متعلق ومنحصر به آفریننده می‌دانند.

 

امانیسم بانگرش کانت به شناخت ذهن وقوای آن وناتوانی درکشف « نومن » شی فی نفسه وارد مرحله جدید شد.  به نحوی که دردیدگاه شوپنهاور جهان چیزی جزتمثل من نبود. همین معنا را نیچه گرفت وبا اعتقاد برنسبیت گرایی پنبه مابعدالطبیعه واخلاق را یکجا زد. اومعتقد بود برای انسان اصلاً نیکویی نهایی،  یا معیارقطعی اخلاقی وجود ندارد همه چیز برگرد هسته‌ی نیازهای این زندگی می‌چرخد. یک جهان بیشتر موجود نیست وآن همین دنیا است. در این مرحله انسان گرایی باعنوان « بی معنا بودن همه چیز روبرو گردید». یعنی نیهیلیسم وپوچ انگاری درباره فلسفه حیات وزندگی انسان. درحالیکه درفرهنگ دینی،  انسان مرکز کائنات است امانه اعتبار نفس وجود او،  بلکه ازآن جهت که بتواند به کمال وتعالی دست یابد ورسیدن به این مهم جزاز راه شناخت درونی وبیرونی وسفراززمین به آسمان ممکن نیست لذا وجودش تابعی ازوجود واجب است که از اوحیات گرفته وبدون او وجودی نازل مانند سایر پدیده ها دارد.

 

درفرهنگ مدرن برتغییر ودگرگونی عالم ونسبیت اشیاء تاکید می‌کند،  وقوانین ثابت ولایتغیر را مورد انکار قرار می‌دهد. چنانچه درنظریه داروین سبب می‌شود که رابطه انسان با طبیعت ونیز رابطه انسان با خودش دگرگون گردد.

 

فرهنگ مدرن معتقد است که باید ازسمعیات واسرار ابا کرد وفقط چیزی را پذیرفت که با عقل (فنی وابزاری) بتوان به آن پی برد.

 

درفرهنگ مدرن عقلانیت ازگونه‌ی عقلانیت تاریخی که حرکت ازنقص به کمال است به سوی عدالت وتقوای حقیقی وصلح جهانی به پیش می‌رود نیست. پس     نمی‌توان به عقلانیت غربی به عنوان مقدمه‌ای درجهت نیل به عدالت وصلح جهانی امیدواربود.

 

فرهنگ مدرن جامعه را به عنوان امت یا جامعه‌ی دینی تحت حاکمیت شریعت     نمی‌بیند، بلکه به منزله توده‌ای ازواحدهای منفرد جدا زهم تلقی می‌کند که عزمشان را به تولید ومصرف هرچه پرشتاب ترجزم کرده‌اند. چنین شخصی رفته رفته طبیعت را نه به منزله صنع خدا که در آن  باید تدبر نمود ودرهماهنگی با آن زیست،  بلکه به عنوان یک«آن» قلمداد می‌کند. یعنی چیزی که باید آن را به سریعترین نحو غارت کرده وازآن بهره کشید.

 

فرهنگ مدرن،  نامتناهی را درمکان تصور  وجستجو می‌کند،  ودرصدد پرواز به سیارات وتسخیرفضا است،  وبه تعبیر دیگر سیرنفس باطنی جای خودرا به سیرآفاقی مادی درعالم داده  است. به عبارت دیگر تمایزمیان مطلق ومقید ازمیان رفته ومقید به جای مطلق  نشانده شده است. درحالیکه درفرهنگ دینی عالمی که ما را احاطه کرده است خود واقعیت مطلق نیست. بلکه خصوصیت نسبت وحتی وهم را دارا است وبه تعبیر دیگروجود عالم یا ماسوی حق درمقایسه باوجود خداوند نسبی ومقید است.

 

ازدیدگاه حکمت وعرفان بزرگترین خطا خلط ودرآمیختن مطلق با نسبی است. بدین معنا که آنچه دارای ماهیت مطلق است نسبی وبرعکس آنچه را که نسبی است مطلق قلمداد کنیم این همان چیزی است که درغرب اتفاق افتاده است.

 

درفرهنگ مدرن انسان درپرتو علم وتکنولوژی وفن همه چیز را پیش بینی ومهار    می‌تواند بکند لذا از آنجا که تحول وتطور درعرصه‌ی علم وتکنولوژی حکومت می‌کند بیشترمدهوش توان خرد شده واین امراورا به این جهت سوق داده که ازمتافیزیک  جدا شده است. زندگی او دچار نسبیت گرایی وشکاکیّت شده است ودرنتیجه نوعی بحران وخلاءمعنوی زندگی بشرجدیدرا  تحدید می‌کند.

 

درفرهنگ مدرن رابطه انسان وخدا رقابتی وجّبارانه وتحقیرآمیز است. درداستان اسطوره‌ای یونانی،  پرومته،  آتش حکمت ودانایی را ازخدایان می‌رباید. تاسرنوشت خویش را دردست خود بگیرد. لذا مورد غضب وخشم خدایان قرارمی گیرد. اما درفرهنگ دینی (اسلامی)آتش خدایی که همان نورحکمت الاهی است، هدیه خاص خداوند به انسانها است وفرزندان آدم رابه نور وخروج ازظلمات می‌خواند. شریعت برای کرامت انسان است مذهب راه رشد انسانیت است نه نفی انسانیت.  انسان دراین دیدگاه قدرت تغییرسرنوشت خود وجامعه درطبیعت را دارد وخداوند این قدرت رابه او داده او آزاد ومختار و مسئول است. درعین حال با عقل درونی وبیرونی    ( انبیاء) راه حفظ کرامت ونزدیک شدن به خداوند درقالب عقاید،  اخلاق وعبادات وقوانین فردی وحقوقی واجتماعی آموزش داده شده است.

 

درحالیکه درفرهنگ مدرن غرب،  انسان،  شاهکاری است. که با اقتدار جای خدا نشسته وعقلش معیار همه چیز شده است.  رسالت اوتسلط برهمه اجزاء وعناصر طبیعت درجهت رسیدن به لذت ورفاه بیشتر می‌باشد. انسانی که قادراست خودش را چون پدیده‌ای طبیعی بررسی کندومشغله همیشگی ذهنش خودآگاهی است نه خدا آگاهی.  این تفاوت نگرش ها نتایج خاصی را بدنبال داشت که فهرست وار به آنها اشاره می‌کنیم.

برخی لوازم ونتایج فرهنگ مدرن

 

ازلوازم ونتایج فرهنگ مدرن می‌توان به رشد علوم عملی یعنی تکنولوژی وفن آوری  یعنی رشد بخش مادی فرهنگ،  که همان تمدن  است اشاره نمود.

 

با تأکید و توجه خاص به علوم تجربی وکم رنگ شدن بخش معنوی فرهنگ زندگی سکولار (دین زدایی) شده است و ازنظر سیاسی دموکراسی لیبرال مسلط گردید که نشانه آن ارائه  و تئوری پایان تاریخ توسط نظریه پردازان موافق با فرهنگ مدرن غربی همچون فوکویاما می‌باشد. تبلیغ گردید همزمان انسان گرایی (انسانی که شأن خدایی پیدا کرده) است ولوازم آن چون فردگرایی لیبرالیسم مورد توجه  بشر قرارگرفته است. چراکه واجد حق،  فرد انسان است. نه هیچ چیزدیگری.  همچنین جایگزینی عقل گرایی ابزاری به جای عقل مطلق،  توجه به تغییر ودگرگونی عالم ونسبیت اشیاء،  نفی قوانین ثابت ولایتغیر را می‌توان ازنتایج ولوازم این نگرش جدید نسبت به خدا،  انسان وطبیعت دانست.

 

وظیفه مابعنوان یک مسلمان دربرخورد با فرهنگ مدرن

 

فرهنگ دینی اسلامی درحکم یک دیدگاه الهی مدون نسبت به جهان،  فلسفه‌ای زنده،  با مبانی مخصوص به خویش است. که پیام آور ارزش‌های فراموش شده‌ای است،  برای بشر امروز. لذا مسلمانان دربرخورد با فرهنگ مدرن دروضعیت دوگانه‌ای به سرمی برند. علیرغم اختلافات فکری وبنیادی میان فرهنگ دینی خود وفرهنگ مدرن بعنوان موحدینی که زندگی را ازمعنویت واخلاق جدا نمی‌دانند با ابعاد ضد دینی،  ضد تقوی،  اخلاق ستیز وعدالت گریز مدرنیته،  نمی‌توانند کناربیایند اما ازطرف دیگر برخی شعارهای مدرنیته چون عملگرایی،  علم گرایی،  انسان گرایی واصل توجه به عقل وحقوق بشر را شعارهای کاملاً نزدیک به فرهنگ اسلام وبلکه جزء آموزه‌های اصلی اسلام می‌دانند. لذا پاسخ ایشان به مدرنیته پاسخ آری ونه است. مدرنیته به مفهوم تکریم انسان وتقدیس حقوق،  اختیار وآزادی او،  احترام به نیروی عقل وتجربه وعلم وبهره گیری عادلانه ازعقل ابزاری وتکنولوژی درجهت تسهیل زندگی وتأمین حقوق بشر،  تقسیم کار وتخصصی شدن روش ها ونهادهای اجتماعی درجهت حل مشکلات زندگی وپیشرفت مدنی واقتصادی را درتعارض  با اسلام ندیده واعتقاد دارند که درچهارچوب عقاید،  اخلاق واحکام اسلام،  می‌توان به سازماندهی مدرن زندگی،  دست یافت واین امور،  تعارضی با جوهردین ندارند،  درعین حال ایشان به مثابه مسلمان با مدرنیته به مفهوم سکولاریزم،  ترک ولایت خدا،  اصالت دادن به لذت وسود دنیوی،  سرمایه داری لجام گسیخته وعدالت ستیز وارزش زدایی دمکراسی لیبرال،  نفی توحید وآخرت،  نفی معیارهای اخلاقی،  سقط جنین،  همجنس بازی،  انهدام خانواده،  قراردادی کردن همه چیز، انسان پرستی،  اسراف وتبذیر وکفر مطلقاً امکان تفاهم وآشتی نداشته ونخواهند داشت. حال سوالی مطرح است وآن اینکه آیا چنین نگرش دوگانه‌ای نسبت به مدرنیته امکان پذیراست؟یانه؟ برای پاسخ به این پرسش می‌توان با رجوع به تاریخ اسلام وتمدن بزرگ اسلامی این دوگانگی نگرش را با موفقیت  تمام مشاهده نمود. مورخین غربی وشرقی اعم ازمسیحی ومسلمانان بدین واقعیت تصریح کرده وازصدها اکتشاف واختراع مهم که نقش اساسی درپیشرفت علوم جدید بشری ایفا کردند وصدها چهره برجسته علمی مسلمان که نقش مهمی درتولید علم وصنعت وفنآوری وعقلانیت ابزاری وفلسفی والهیات درسطح بشری ایفاء کرده‌اند نام برده‌اند. این جنبش عظیم علمی وانسانی،  درزیرسایه اسلام وبدون آلودگی به سکولاریزم ودنیوی گرایی وبدون الحاد واخلاق ستیزی ودین گریزی،  پدید آمد زیرا اسلام،  عقل،  تجربه وتلاش برای معیشت عاقلانه وتدبیر درزندگی دنیا ودفاع ازحقوق وکرامت انسان را نه توهینی به خود،  بلکه امکاناتی برای گسترش عقلانیت اسلامی وعدالت اسلامی تلقی کرد واین ارزش ها را رو به قبله توحید،  سازمان داد.

خلاصه ونتیجه گیری

 

اصولاً حیات یک ملت درگرو حیات فرهنگی آن است واگرفرهنگ یک ملت دچار رکود وزوال شود آن ملت هویّت خودرا ازدست می‌هد اما گذشت زمان ومرور ایام به خودی خود موجب مرگ یک فرهنگ وتفکرنمی شود بلکه چه بسا یک فرهنگ با گذشت روزگاران همچون درختی تنومند،  بارورتر واستوارتر گردد. تنها زمانی فرهنگ یک ملت دستخوش زوال می‌گردد که ارزش خودرا برای آن ملت ازدست بدهد.

 

آنگاه که یک جامعه به هردلیل ارزشهای فکری ومیراث فرهنگی خویش را نادیده گرفت وچشم به ارزشهای بیگانه دوخت،  احساس خواهد کرد که درحیات ودوام خود نیازمند دستگیری وحمایت دیگران است امروزه به جهت سیطره تمدن غرب برجهان،  ارزشهای فرهنگی غرب برهمه جا سایه ا فکنده وحالت ازخودباختگی درملل دیگر ایجاد کرده است.  فرهنگ دینی اسلامی درحکم یک دیدگاه الهی مدون،  نسبت به جهان،  فلسفه‌ای زنده با مبانی مخصوص به خویش است که پیام آور ارزش‌های فراموش شده‌ای است.  برای بشرامروز.

 

لذا مسلمانان با مطالعه وتأمل درمبانی هردوفرهنگ وآموزش وحفظ گنجینه بسیار قوی وارزشمند خود می‌تواند همچون پیامبرخویش عناصر مثبت فرهنگهای دیگر را جذب نموده ودرفرهنگ خویش بگنجاند ودرنظام فکری خود جذب کنند. چنانچه در گذشته درپرتو نور حکمت وعرفان اسلامی شخصیت هایی درتمدن اسلامی پرورش  یافتند که هم ریاضی دانی طراز اول وهم شاعری گرانمایه وهم حکیمی نام آوربودند. اشخاصی نظیر،  ابن سینا،  خواجه نصیر طوسی،  قطب الدین شیرازی و. . . تنها سنت فلسفه اسلامی است که قادر به این اعجاز بوده است وتفکر استدلالی را با ذوق اشراقی دردانشمندان اسلامی به هم آمیخته است وسبب یک پیوند سازمانی درمیان رشته‌های جداگانه‌ای شده که دانشمندان اسلامی درآنها تحقیق ومطالعه کرده‌اند. امروزه ما شاهد این واقعیت هستیم که بین دانش واخلاق  وامورمعنوی فاصله‌ای پرناشدنی افتاده است وپیشرفت علمی با تکامل روحی کاملاً بیگانه شده است. لذا با شناخت ارزشهای فکری وفرهنگی خویش می‌توان ازاین حالت سردرگمی که دچار عده‌ای شده بیرون آمد وبه آن رخوت ونتیجه نامیمونی که درغرب دراثر بی توجهی به امور اخلاقی و معنوی حاصل شده گرفتار نیامد.

منابع ومآخذ

نفیسی / علی اکبر،  ج 5،  تهران،  2535

جعفری،  محمدتقی،  فرهنگ پرو،  فرهنگ پیشرو،  انتشارات علمی وفرهنگی 1373.

روح الامینی،  محمود،  زمینه فرهنگ شناسی،  انتشارات عطار،  1365.

مقاله رابطه ایدئولوژی وفرهنگ اسلامی با علوم انسانی محمدتقی مصباح،  انتشارات موسسه درراه حق.